بخشی از یک نمایشنامه

زن: امیدوارم موقع تشییع جنازه ام تو اون کسی نباشی که دور وایمیسه و پشت درختا قایم میشه!
مرد: الانش هم که زنده ای من دور وایساده ام.

پ.ن1: دروغ گفتم!نمایشنامه ای درکار نیست. همین دوخطه. ولی خب شاید اِی زمانی مگر…
پ.ن2: بله. خودم هم متوجه شدم که قاطی کرده ام اخیرا

5 پاسخ to “بخشی از یک نمایشنامه”

  1. کودک فهیم Says:

    همین دو خط رو هم دوست داشتم..عالی بود..مفهومی..
    مگه میشه اصلا تو چیزی بنویسی من دوست نداشته باشم؟!!!

  2. بهروز Says:

    بعضی ها هستند که همیشه دور می ایستند. احتمالا مسئله به جسور بودن بر میگردد…

    در جواب پ.ن2:
    قبلت را نمی دانم اما این قاطی کردن نیست.
    یحتمل دارد بهت « سمر » می شود! (ترسم که اشک در غم ما پرده در شود / وین راز سر به مهر به عالم «سمر» شود…)

  3. گلناز Says:

    بعضی ها وقتی نزدیکند هم انگار که دور اند! آدم بیشتر می ترسد!

    قاطی کردن خیلی خوبه. من دوست دارم. 😐

  4. زیژخک دیوانه Says:

    به نظرم کامل بود. نه از اون نظر که کامل باشه چون ناقصه کامله… گیج نشو! می دونی اگه کامل باشه که خوب نیست مرده است تمومه… اگه ناقص باشه همه اش دنبال ادامه است همه اش دنبال تکامله … روایت ادامه داره قصه ادامه داره و این ادامه داشتنه جذابه کامله…

بیان دیدگاه